عید بود امروز. حال من اما خوب نبود . چهارمین روز از چهل روز را گذراندم. با یک دل گرفتگی ژرف.

کمی پروژه ام را پیش بردم. کمی کار خانه کردم. کمی شعر گوش دادم. کمی زبان عربی خواندم. حالا هم دارم ای گل ارغوان شجریان را گوش میدهم.

 

شام کله پاچه داشتیم. این بار من تکه تکه اش کردم. برای اولین بار پوست کله پاچه را هم خوردم. مادر آخرش گفت حالا شدی یه کله پاچه خور واقعی. پرسیدم چه طور ؟ گفت این اولین باری بود که پوست کله را هم خوردی.

لبخند زدم. گفتم اینا نشونه ی بزرگسالیه . 

 

چه قدر امروز دل تنگت بودم ای آن که دوستت دارم اما‌ ندارمت . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lorna Denise ترس و لرز Travel to Iran with IranAmaze قلم اهل بیت (علیهم‌السلام) گروه آموزشی کامپیوتر شهرستان سلماس Jim